آهوى دلم، دوان دوان مىآید به سوی تو یا امام رضا...
امروز، تنها نه خیابانهاى خراسان که تمام رگهاى عاشقانت، به گلدسته و رواقت ختم مىشود.
چشمها در ایوان طلای تو، مثل گمشدهها به اصل خویش، به روزگار وصل خویش باز میگردند.
خاطره سوزاندن جگرت، تا قیامت از ذهن خاک خراسان بیرون نمىرود.
تو آن جگرسوختهاى که آب را به زائرانش هدیه مىکند؛ زیرا اولاد على (علیهالسلام) از عزیزترینهاى خود مىبخشیدند و من در صحن تو،
به دنبال اشارههایى مىگردم که با آن حرف مىزنى؛ مثل پرواز همان کبوتران که با گندمهاى محبت تو، عمرى است
اسیر رهایى در آسمان همجوار تو هستند.
باور کن اشکها براى زیارت تو، لحظه شمارى مىکنند و نفسها، حبس مىشوند تا کبوترانه، پیش پاى ضریحت بپرند؛
نکند لیاقت کبوتر شدن در آسمان حرمت را نداشته باشیم؟
كبوتران مسافر را بنگر؛ رنج دوری را به جان میخرند تا نزدیك باشند به تو؛ كسی كه تو را دارد، غریب نخواهد شد.
آقا، اگر چه «غریبالغربا»یت میگویند، اما در این سرزمین، در میان امواج ارادت و عشق دلهای پاک، شناوری.
زائری بارانیام، آقا به دادم میرسی؟
بیپناهم، خستهام، تنها، به دادم میرسی؟
گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگیام
ضامن چشمان آهوها، به دادم میرسی؟
منبع:محض رضا
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: